لذت از زندگی به زبان حافظ
جز آستان توام در جهان پناهي نيست
سر مرا به جز اين در حواه گاهي نيست
هر آنكه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
به جان دوست كه غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف كارساز كنيد
تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار
كه رحم اگر نكند مدعي، خدا بكند
هرگه كه دل به عشق دهي خوش دمي بود
در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست
هر وقت خوش كه دست دهد مغتنم شمار
كس را وقوف نيست كه انجام كار چيست
پيوند عمر بسته به موييست هوش دار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست
پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داري
خوش بياساي زماني كه زمان اين همه نيست
درخت دوستي بنشان كه كام دل به بار آرد
نهال دشمني بركن كه رنج بي شمار آرد
دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نمي ارزد
به مي بفروش اين دلق ما كزين بهتر نمي ارزد
غم دنياي دني چند خوري باده بخواه
حيف باشد دل دانا كه مشوش باشد
زمان خوشدلي درياب و در ياب
كه دايم در صدف گوهر نباشد
غنيمت دان و مي خور در گلستان
كه گل تا هفته ي ديگر نباشد
اي دل ار عشرت امروز به فردا فكني
مايه ي نقد بقا را كه ضمان خواهد شد
بر سر آنم كه گر ز دست برايد
دست به كاري زنم كه غصه سر آيد
مكن ز غصه شكايت كه در طريق طلب
به راحتي نرسيد آنكه زحمتي نكشيد